نوشته شده توسط : nahal
صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم قصه دنیا به سر می آید من نیستم یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد نامه هایم از سفر می آید و من نیستم هرچه می رفتم به نبش کوچه اودیگر نبود روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم بعد ها اطراف جای شب نشینی های من بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است عشق روزی رهگذر می آید ومن نیست

:: برچسب‌ها: دیر یاد کردن , پشیمانی , ,
:: بازدید از این مطلب : 194
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3
تاریخ انتشار : پنج شنبه 10 فروردين 1391 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد